لحظه لحظه های با هم بودن
یه بازی من و نوژا داریم که خیلی مورد علاقه من بوده از بچگی..... الان هم از بازیهای مورد علاقه نوژاست.روی انگشت خودم و نوژا چشم و ابرو میکشم و به جاشون حرف میزنیم: بهار زندگی من عاشق بارونه وقتی هوا ابری میشه دستاشو به شکل دعا بالا میبره و میگه: خدا باروون... چند باری هم که نم نمک بارون اومده با هم رفتیم توی حیاط و توی تالار خونمون نشستیم و بارون تماشا کردیم البته با کمی توپ بازی و بدو بدو... نوژا هم به خاطر نم نم بارون موهاش به هم ریخته و یه کوچولو فر شده وقتی میخوایم بریم از خونه بیرون تا لباسشو در میارم سریع میدوه ومیره پشت مبل قایم میشه ..باید به هزار ترفند راضیش کنم بیاد بیرون.ترفندایی مثل بهداد .....